همیشه حواسم به بی صبری این دل ساده بود !
نه وقتی برای رج زدن روزهای رد شده داشتم !
نه حتی فرصتی
که دمی نگاهی به عقربه ثانیه شمار ساعت بیندازم !
با آرزو های آنور دیوار زندگی کردم !
با خواب های بر باد رفته !
منتظر بودم روزی بیاید ،
که همه در خیابان به یکدیگر سلام کنند ،
چراغ تمام چهار راهها سبز شود
و همسایه ها
خواب پراید سفید و موبایل بدون قسط
و کابوس چک بر گشتی نبینند !
چاقو تیز کن ها بادکنک بفروشند
و سر و کله تو
از آنسوی سایه سار فانوس ها پیدا شود !
هنوز هم منتظرم !
از گریه های مکررم خجالت نمی کشم !
سکوت بیمارستان بیداری را رعایت نمی کنم !
کاری به حرف و حدیث این و آن ندارم!
دکارت هم هرچه می خواهد بگوید !
*
***
*****
***
*
من خواب می بینم ،
پس هستم !